یه خانومی رفته بود بعد از ۴ تا شوهر ، شوهر کرده بود و این بار فوق العاده از “همه نظر”
از ازدواجش راضی بود !
دوستش بهش گفت : خدا رو شکر که الان همه چی رو به راهه ، ولی خوب بیا تعریف کن برای
منم بشه تجربه ، چرا از شوهرات جدا شدی ؟!
گفت :
شوهر اولم مهندس بود ، همیشه میخواست سایز همه چیزمُ اندازه گیری کنه و زاویه ها رو
از قبل پیش بینی کنه و … اعصابم کشش نداشت با این زندگی کنم ، آخرشم میشست به محاسبه
درصد خطای ناشی از فیلان !
شوهر دومم پزشک بود ، همیشه تا میومدیم شروع کنیم ، میگفت : نه ، بذار من همه جا رو ضد
عفونی کنم ، بذار دستکشمُ دستم کنم ، بذار … اعصاب و روانمُ کار میگرفت !
شوهر سومم ، مدیر عامل یه شرکت بود ، همیشه تا میومدم درخواست میدادم ، میرفت سراغ
سر رسیدش و میگفت : باید هفته ی پیش هماهنگ میکردی … حوصله ی اینم نداشتم !
شوهر چهارمم یه نجار بود ، همیشه مدادش پشت گوشش بود و بعضی وقتا نوک مدادِ اذیتم
میکرد ، ضمنا هردفه هم میخواستم برم استخر ، باید یه پاک کن برمیداشتم همه ی تنمُ پاک میکردم !
تا بالاخره با این معلم ازدواج کردم و الان همه چی آرومه و منم چقد خوشحالم !
دوستش گفت : مگه این چه فرقی داره با بقیه ؟!
گفت : همیشه وقتی کارمون تموم میشه میگه : عزیزم اگه متوجه نشدی یه بار دیگه تکرار کنم !!!
پ.ن :
پیشاپیش روز معلم بر همه ی معلمایی که هدفشون شستشو دادن مغز بچه های مردم نیست ، مبارک